گفت اونی که شعرامو حرومش کردم ، چند وقت پیش ازدواج کرد ‌‌‌‌.

گفتم : بیخیالش بابا ، دوستت نداشت .

از بیشعوری من برای بیان ' دوستت نداشت ' که بگذریم ، اما من هیچوقت نفهمیدم احتمالا چه دردی به یادش اوردم با اون جمله ام ‌ . 

ای کاش حالا خودش میومد تا براش داستانی رو تعریف کنم و اون به تلافی دو سال پیش بهم بگه : دوستت نداشت بابا ‌‌

و من بگم : میدونم بابا 

و بعد اشک بریزم تا کمی سبک بشه این وزنه ی سنگین رو دلم ‌. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها